نفتگران در انقلاب ٥٧- پالايشگاه شيراز شماره ١٢

در شماره قبل گفته شد كه هياتي از طرف مردم به سر پرستي مهندس بازرگان براي راه اندازي به پالايشگاه امدند. ان روز براي ماشادي افرين بود. چونكه بفرمان ملت ايران پاسخ مثبت ميداديم. بهمت وهمكاري بي نظير همه همكاران بيست چهار ساعت در پالايشگاه مانديم تا قسمت تقطير بحالت عادي در امد. بخانه امدم. ساعت چهار بعد از ظهر با سر صداي بچه ها از خواب بلند شدم. بچه ها را داشتند حمام ميكردند. ابگرمكن حمام نفتي بود. از مادرم سوال كردم نفت رسيد. گفت اره، امروز صبح نفت فروشها شروع به فروش نفت كردند بيشتر از پنج ليتر بهر نفرى نميدادند پرسيدم خيلي شلوغ بود؟ جواب داد مردم عوض شده اند. همه بهم احترام ميگذارند و جوانها به پيرها كمك ميكنند. مردم نفت را با هم تقسيم ميكنند. مثل اينكه همه اعضاي يك خانواده شده اند.
عصر خانوادگي به سه راه احمدي رفتيم تا براي بچه ها كفش بخريم. هنگام برگشتن از بازار وكيل به دروازه اصفهان رسيديم. مجسمه شيخ سعدي قبلاً در وسط ميدان دروازه اصفهان بود. تعدادي كبوتر هم دور مجسمه جمع بودند. بچه ها از مادرشان پول گرفتند و براي كبوترها دانه خريدند. انها مشغول دانه دادن به كبوترها بودند. به صورت مجسمه خيره شدم مثل اينكه اين شعر را برايم خواند.
مورچه گان را چه بود اتفاق شير ژيان را بدرانند پوست.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر