نفتگران در انقلاب ٥٧- پالایشگاه شیراز2



نفتگران در انقلاب ٥٧- پالایشگاه شیراز2

 
چاي اوردند با گرماي چاي بحث هم داغتر شد. يكي گفت خوب، ما خانواده داريم سرنوشت بچه هايمان چه ميشود؟ يكي هم پاسخ داد. در شورزار بدنبال گل نگرد. درمسیر برگشت با سرويس پالايشگاه به خانه دو چيز رهايم نكرد قويترين اسلحه در دست توست ، در شوزار بدنبال گل نگرد.
دوتا بچه داشتم  پسرم سه ساله و دخترم يك سال داشت.  مادرم هم با ما زندگي ميكرد. وقتي روز كار بودم بچه ها منتظر ميماندند تا برسم خانه و با انها بازي كنم. مادرم غذا پخته بود داشت سفره ميچيد. از چهره ام متوجه بهم ريختگي درونيم شد. بچه ها و مادرشان هم متوجه شدند. برايشان بهانه اي اوردم كه بين راه با كسي برخورد داشتم.  بچه ها كه همه چيز را غيرعادي ديدند. دوست داشتند كه توي بغلم بمانند و نميخواستد ازم دور شوندآن شب تا صبح اين دو جمله ذهنم را مشغول كرد. قويترين سلاح در دست توست و سر زمين شيران را به شورزار تبديل كرده اند. چه اميدي به آينده فرزندانت داري.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر